معنی حزم و احتیاط

لغت نامه دهخدا

حزم و احتیاط

حزم و احتیاط. [ح َ م ُ اِ] (ترکیب عطفی) حزم. احتیاط. رجوع به این دو کلمه و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 122 شود.


حزم

حزم.[ح ُ] (ع اِ) سرج القطرب. || ج ِ حزیم.

حزم. [ح َ] (ع اِمص) استوارکاری. (زمخشری).هشیاری. (تاریخ بیهقی). استواری و هوشیاری در کار. هشیار شدن مرد در کار. حَزامَت. حُزومَت. استواری و هشیاری. (منتهی الارب). آگاهی در کار. دور اندیشیدن. عاقبت نگریستن. احتیاط. هشیاری و بیداری. دوراندیشی.هوشیاری. بیداری در کار. قوت رای. اندیشه کردن در عاقبت و انجام امر و احتراز کردن به قدر امکان از خلل و زَلل آن. (غیاث). آگاهی. بُذم. احتیاص. حوط. اِحکام. ضبط امر. عاقبت بینی: احتراس النظر فی الامر قبل الاقدام علیه. || اخذ الامور بالاتقان. (تعریفات جرجانی ص 59): الحزم سوءالظن. (حدیث).
هر آن کس که او این هنرها بجست
خرد باید وحزم و رأی درست.
فردوسی.
ز پایت که افکند و جایت که جست
کجا آن همه حزم و رأی درست.
فردوسی.
پادشاهی که باشُکُه ْ باشد
حزم او چون بلندکُه ْ باشد.
عنصری.
ازبیداری و حزم و احتیاط این پادشاه یکی آن است... (تاریخ بیهقی). مرد خردمند با عزم و حزم آن است که... (تاریخ بیهقی). گفتند سخت صواب است و روان کردند و کوس میزدند و حزم میداشتند. (تاریخ بیهقی ص 354). چون فرمانی رسیده است و حکم حزم شده تغافل کردن به هیچ وجه روی ندارد. (تاریخ بیهقی ص 552). حزم تمام بجای آرید. (تاریخ بیهقی ص 356).
چنان بسازد با حزم تو تهور تو
چنانکه رامش را مر طبع مردم میخوار.
(از تاریخ بیهقی ص 379).
عقل او حزم عالم عقل است
جان او ذات عالم جان باد.
مسعودسعد.
و بر خردمند واجب است که به قضاهای آسمانی رضا دهد... و جانب حزم را هم مهمل نگذارد. (کلیله و دمنه). ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانیدکه چهارصدواند سال بگذشت... (کلیله و دمنه). آنکه حزمی داشت... سبک روی بکار آورد. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثه ای بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. (کلیله و دمنه). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جائز نشمرند. (کلیله و دمنه). دمنه... گفت این باب از حزم دور است. (کلیله و دمنه). و عقل به تجارب و حزم و صبر جمال گیرد. (کلیله و دمنه). و هیچ آفریده را چندان حزم و خرد نتواند بود. (کلیله و دمنه).
چون سخن انبیا صیت تو عالم گشا
چون نظر اولیا حزم تو پرهیزکار.
خاقانی.
سازد فلک ز حزم تو دایم سلاح خویش
دارد شجاع روز دغا در بر آینه.
خاقانی.
امر تو خورشید را بسته کمر
حزم تو جمشید را داده نگین.
خاقانی.
موصوف برای رزین و حزم متین. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 240). سیف الدوله توقف زیاده صواب ندید حزم و صلاح در آن که روی به حضرت پدر نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 117).
حزم چبْوَد بدگمانی در جهان
دم بدم دیدن بلای ناگهان.
مولوی.
بهر استثناست این حزم و حذر
زانکه خر را بز نماید این قدر.
مولوی.
جز مگر مرغی که حزمش داد حق
تا نگردد گیج از آن دانه ٔ ملق.
مولوی.
حزم از او راضی و او راضی ز حزم
این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم.
مولوی.
نی گمانی برده ای تو زین نشاط
حزم را مگذار و میکن احتیاط.
مولوی.
شعرای فارسی زبان عزم و حزم را در اشعار قرینه ٔ یکدیگر می آورند:
آب خضر و نار موسی یافت شاه
عزم و حزمش این و آن بینی بهم.
خاقانی.
عزمش گره کمان گشاید
حزمش رصد زمان گشاید.
خاقانی.
قوت حزم تو بود کوه به زیر رکاب
سرعت عزم تو را باد بزیر عنان.
خاقانی.

حزم. [ح َ] (اِخ) ابن ابی حزم قطعی، از تبع تابعین است.

حزم. [ح ُ زُ] (ع اِ) ج ِ حِزام. و حزمه.

حزم. [ح َ] (اِخ) بنی عُوال نام کوهی در نواحی حجاز از غطفان. (معجم البلدان).

حزم. [ح َ] (اِخ) ابن ابی کعب انصاری. ابوداود طیالسی گوید که عبدالرحمان ابن جابراز حزم روایت دارد، ولیکن جز حبان کسی او را یاد نکرده است. (الاصابه ج 2 ص 7 قسم 1) (قاموس الاعلام ترکی).

حزم. [ح َ] (اِخ) ابن ولیدبن عبدالملک بن مروان اموی. مادرش ام ولد بوده است. (العقد الفرید ج 5 ص 185).

حل جدول

حزم و احتیاط

دوراندیشی، هشیاری، ملاحظه

دور اندیشی، عاقبت اندیشی، ملاحظه، پیش بینی


احتیاط، حزم

دوراندیشی


احتیاط ، حزم

دوراندیشی


حزم

احتیاط


احتیاط

حزم

مترادف و متضاد زبان فارسی

حزم

احتیاط، پیش‌بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال‌اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری،
(متضاد) بی‌احتیاطی

معادل ابجد

حزم و احتیاط

490

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری